نمایشنامه سالار زنان در دهه ۸۰ میلادی در کشور انگلستان نوشته و به چاپ رسیده است. این نمایشنامه به سبب ویژگیهای زمانی که دارد یک نمایشنامه پست مدرن تعریف و تفسیر شده، زمان در این نمایشنامه از هیچ سیر مشخصی تبعیت نمیکند و بازیهای زمانی به شکل آشنایی زدایانه در آن بهکار رفتند.
همانگونه که از نام نمایشنامه پیداست، نمایشنامه رنگ و بوی فمینیستی دارد. یعنی با نمایشنامهای روبرو هستیم که یک اثر فمینیستی و پست مدرنیستی شناخته میشود.
پرده اول نمایشنامه ساختارگریزترین بخش آن است، پردهای که در آن زنان موفق از زمانهای مختلف، جغرافیای مختلف، با عناوین مختلف در آن جمع شدهاند تا در مهمانی زنی به نام مارلن که به تازگی موفقیت بزرگی بدست آورده شرکت کنند.
وجه اشتراک تمام این زنان موفق آن است که خود را از نقش سنتی، جنسی و مادرانه زن رها کرده و دیگر سلطهای از مردان روی آنها نیست. در واقع بزرگترین دست آورد این زنان موفق گذر از تسلط کهن مردها است نه دست آوردهای خاص سیاسی، اجتماعی یا اقتصادی آنها.
در این مهمانی فمینیستی زنی در جایگاه پیشخدمت کار میکند که هیچ دیالوگی ندارد و در سکوت محض عمل مینماید.
در پردههای بعدی سه اتفاق مهم رخ میدهد که درام را رفته رفته شکل میدهد. پس از رسیدن مارلن به ریاست یکی از کارمندان مرد تقاضای استعفا میدهد. او بیکاری را به کار کردن زیر دست یک زن ترجیح میدهد. او نماد بدنهای از جامعه مردسالار است که اکنون میبایست خود را از چرخه اقتصاد حذف کند. و از سوی دیگر نشاندهنده مقاومت طبقهای از مردان علیه زنان است.
اما داستان از زمانی اوج میگیرد که مخاطب به زندگی شخصی مارلن، روابط و تعارضهایش با جویس خواهرش وارد میشود. پس از آشنایی با کلیت شخصیت جویس ما به تعارضهای این دو خواهر پی میبریم.
آنجی که در آغاز داستان فرزند جویس خوانده میشود از سبک زندگی جویس ناراضی است. او گرایش به زندگی همچون خالهاش مارلن در جایگاه یک زن موفق دارد.
آنجی که نماد نسل جدید است یک طغیانگری نسبت به جویس زن سنتی با غرایز مادرانگی دارد. گویی که دنیای جدید برای مادرانی چون جویس جایی ندارد و آنجی نیز باید راهی در ضدیت با جویس برای زندگیش انتخاب کند.
تمامی شوک و گرهگشایی داستان در ملاقات جویس و مارلن دو خواهر، دو سوی یک تضاد، رخ میدهد. و آنجی این گفتگوها را میشنود.
مخاطب لحظهای غافلگیر میشود که در مییابد آنجی فرزند جویس نیست بلکه فرزند مارلن است. مارلنی که تاکنون حکم خالهاش را داشته، حالا او در مییابد زنی که امروز الگوی زندگی وی است در واقع مادرش است. مادری که به انگیزه پیشرفت مالی، اقتصادی و طبقاتی فرزندش را قربانی میکند.
در واقع در این داستان پیشرفت کاری در تقابل با غریزه مادرانگی شرح داده میشود در یک سو آنجی در مییابد او قربانی رسیدن مادرش به آرزوهایش شده، این بار محکوم است که جویس و مارلن را با شکلی جدید قضاوت کند. یک سو پیشخدمتی فقیر قرار دارد و در دگرسو مادری خائن.
آنجی مخیر است که بین یکی از این دو، یکی را انتخاب کند. هر دو سرنوشت هولناک هستند به همین دلیل آخرین جملات نمایشنامه از سوی آنجی به این صورت است.
“میترسم، میترسم”
تضادهای مارلن و جویس صرفا تصاد دو خواهر نیست، تضادیست میان نگاه سرمایهداری و نگاه سوسیالیستی. در این داستان چرچیل به نقد نظام سرمایهداری پرداخته و اینگونه وانمود میکند که نظام سرمایهداری و مادیات همه چیز را به گِرو برداشته است، جنسیت، شخصیت و فرزند.
نگاه مارلن نگاهی سرمایه سالارانه و تحقیرآمیز نسبت به فقر است و این نگاه نسبت به خواهر او هم وجود دارد.
به همین دلیل میتوان گفت سالار زنان بیش از آنکه یک نمایشنامه فمینیستی باشد یک نمایشنامه سوسیالیستیست که همه ارزشها از جمله خانواده و انسانیت را غارت شده میبیند.