پاییز پدرسالار رمانی است متاثر از دیکتاتوریهای میلیتاریستی که در جهان واقع و در عصر مارکز رخ دادهاند. مارکز این رمان را پس از دیدن اسپانیای تحت اشغال فرانکو به رشته تحریر در آورد. داستان در سبک رئالیسم جادویی چیزی که مارکز با آن به شهرت رسید نوشته شده است.
از آنجا که داستان به وابستگی زیادی روی ژنرال یا فرد دیکتاتور دارد شخصیتپردازی بسیار خوبی در این رمان از او صورت گرفته است. او فردی پارانویید تعریف و ترسیم میشود. او به همه افراد و نزدیکانش نیز بدبین است.
از سوی دیگر او کاراکتر فرزند مادر دارد و بسیار به مادرش وابسته است. داستان از آغاز گره ایجاد میگردد جایی که پدرسالار در آستانه سقوط قرار گرفته است. به همین دلیل است که عنوان پاییز روی آن به کار رفته است.
پاییز در ادبیات عمده ملل مظهر سقوط و افول است. پاییز زمانیست که طراوت جای خودش را به خشکی میدهد. خشکی و خمودگی نشان از پیری دارند و دیکتاتور این داستان هم نیز در سستی و خمودگی قرار دارد.
زمان در این داستان از الگویی مدرن و غیرخطی تبعیت میکند. در رمان به جای آنکه ما خود را در یک سیر که از گذشته شروع میشود، سیری که در حال ادامه پیدا میکند و به آینده ختم میشود ببینیم، در حالتی سیال میبینیم. زمانی که مثل یک ابر بسیار جابجا میشود. در کنار چنین موضوعی تلفیق جهان واقع و جهان جادویی داستان را تماما از الگوهای کلاسیک دور میکند.
علاوه بر زمان زاویه دید داستان بسیار تغییر میکند. داستان در مرحله اول در زاویه دید مردم است. مردم پرشماری که به جایگاه ریاست جمهوری حمله میکنند. سپس راوی داستان سوم شخص میشود، اما سوم شخصی نزدیک به ژنرال که وقایع را از نزدیکی او روایت میکند و در مرحله بعد جریان سیال ذهن میشود.
حتی در مواردی راوی اول شخص به جای ژنرال مینشیند. و تنهایی او را به مخاطب نشان میدهد.
درون مایه پاییز پدرسالار به مانند درون مایه رمان صد سال تنهایی، تنهایی است. این بار خود پدرسالار است که تنهاست و به واسطه این تنهایی بحرانها را سپری میکند. تنهایی زمانی به فرد دیکتاتور خودش را نشان میدهد، که با سقوطش غریو شادی به گوش میرسد و علیرغم زنان پرشمار حرمسرایش فردی به او عشق نمیورزد.
به شکلی نمادین و سمبلیک دیکتاتور عمری طولانی دارد. حتی دیکتاتور پا را از این فراتر گذاشته و خود را جاودانه میداند. در واقع اینجا مارکز دیکتاتوری را امری جاودانه تعبیر میکند و آزادی را نیز دست نیافتنی.
مارکز پاییز پدرسالار را به عنوان داستانی در ستایش آزادی و در ضدیت دائمی با دیکتاتوری نوشته است. در داستان دیکتاتوری به عنوان مبدا تمامی شرها تعریف میشود. این را از طریق نشانههایی در داستان میبینیم.
جایی دیکتاتور در هیبت یک هیولای نقاشی شده به چشم میخورد. جایی دیکتاتور سرمایههای کشورش را برای بقای خودش میفروشد و قربانی میکند. در واقع هیچ شری جز دیکتاتور وجود ندارد.
داستان مارکز بر مبانی وقایع جهان واقع شکل گرفته است. دیکتاتورهایی چون فرانکو میتوانند منابع الهام او باشند. داستان در کشوری خیالی در خط استوا جریان مییابد. خط استوا در آفریقا و آمریکای جنوبی واقع شده است. در واقع داستان مارکز به دیکتاتوریهای آمریکای جنوبی هم میپردازد.
پدرسالار نمادیست از دیکتاتوریهای طولانی مدت و استبداد قدرت محور این نواحی.