جنایت و مکافات را میتوان شاخصترین اثر داستانی داستایوفسکی که خود از شاخصترین نویسندگان روس است دانست. این رمان را میتوان از سویی که سایکودرام مذهبی فلسفی با اعتقاد به اجرای نهایی عدالت دانست.
در این داستان عقوبت گناه که خود مکافات تعبیر میشود خود نوعی تطهیر را به همراه دارد.
داستان جنایت و مکافات داستانیست فردمحور این فردمحوری به حدیست که داستایوفسکی بارها تلاش کرده تا آن را با راوی اول شخص روایت کند. اگر این داستان راویش اول شخص میشد شباهت بسیاری به داستان یادداشتهای زیرزمینی دیگر داستان خودش مییافت.
راسکلنیکوف از یک سوی به راوی داستان یادداشتهای زیرزمینی شباهت دارد و از سوی دیگر یادآور ایوان کارامازوف در رمان برادران کارامازوف است. شباهت اینان در این است که هر سه انسانهای دغدغهمند، مسئلهدار یا به بیان دیگر پروبلماتیکی میباشند.
هر سه اینان اهل فلسفه بافی هستند و در فلسفهشان توجیهات دقیق و پیشرفتهای را ارائه میکنند. فلسفهبافیهای اینان بسیار ضد اجتماع است و مغایر ارزشها و بایدهای اجتماعی است که در آنان زندگی میکنند.
اینان فلسفه دارند که این فلسفهها کاملا فردی است. به همین دلیل میتوان راسکلنیکوف را یک ایندیوژوالیست و با نگاهی تماما فردگرایانه دانست.
همه داستان حول یک محور میگردد، واکنش راسکلنیکوف به یک قتل. اما خود فرآیند قتل به چه صورت است؟ راسکللنیکوف با توجیهاتی که برایش منطقی به نظر میرسد و با دلایلی محکم قتلی را مرتکب میشود.
قتل یک زن و خواهرش. حضور خواهر در اینجا اتفاقی است، این به معنا است که انجام عمل قتل به آن سادگی که در تصورات، استدلال و نقشههای وی به نظر میرسید نیست. اما قتل خواهر وی چطور؟ اگر برای مقتول اول دلایلی وجود داشت برای قتل مقتول دوم دیگر هیچ دلیل یا توجیهی وجود ندارد.
این امر برای راسکلنیوف مشکل ایجاد میکند و او را درگیر میکند. این بخش کوتاه داستان جنایت است، مابقی تماما حکم مکافات را دارد. مکافات شخصیت اصلی داستان بر چندعنصر استوار است.
یک آیا دلایل وی برای قتل یک انسان کافی بود؟ اگر روزی ثابت شود که یکی از دلایل وی اشتباه بوده است آیا این قتل گناه عظیمیست؟ ما از این سوال جزئی به سوال کلی بزرگتری میرسیم. آیا ادله انسان هر چقدر صحیح و محکم باشند برای کشتن یک انسان کافی است؟
در واقع کلنیکوف اتکاپذیری ادله را به بحث میگذارد. و اینکه گناه چیست؟ اینکه در یک شر چه کسانی مقصر هستند؟ چه کسی مقصر کشته شدن خواهر مقتول است؟
داستایوفسکی را به عنوان نویسندهای مذهبی میشناسند، او در داستانهایش بارها از فرهنگ مسیحیت ارتدوکسی که فرهنگ رایج روسیه آن زمان بوده است وام گرفته است.
به باور مسیحیان ارتدوکسی قتل گناه بزرگیست چرا که طی آن قاتل چیزی را میگیرد که اساسا با او ارتباطی نداشته و در فرآیند خلق او نقش آفرینی نکرده، به بیان دیگر در اعتقادات ارتدوکس اختیار تصرف در جان آدمی صرفا بر عهده خداوند است.
پس بنابر باور مسیحی او گناه بزرگی کرده و باید تاوان گناهش را بپردازد، عذاب او از درون شروع میشود وکلنیکوفی را که از آغاز زمینههای بیماری روانی را داشت، آرام آرام به سوی جنون هدایت میکند. این جنون مرحله به مرحله مکافات گناه وی است.
او ظنین میشود، چنین میپندارد همه از گناه وی آگاه هستند که خود دو امر را نشان ما میدهد. اول آنکه اگر خودت بدانی گناهکاری و هیچکس دیگری هم نداند باز هم گناهکار بودنت را نمیتوانی پنهان کنی و این امر همیشه کنار تو خواهد بود.
و دوم آنکه تصورات درونی زندگی بیرونی را تحتالشعاع قرار میدهند.
داستان پایانی رستگارانه دارد، به بیان دیگر مکافات سبب رستگاری میشود و فرد با مکافاتی که کشید توانست خود را از گناه تطهیر کند و به رستگاری پایانی برسد.