لولیتا یکی از شاخصترین رمانهای روانشناختی است که در قرن بیستم توسط نویسنده روسی آمریکایی ولادیمیر نابوکوف به رشته تحریر در آمده است. لولیتا برای اولین بار در سال ۱۹۵۵ منتشر شد.
داستان لولیتا از الگوی بسیار تکراری مثلث عشقی پیروی میکند اما نکته مهم در آن است که اعضای این مثلث هر یک به شکلی درگیر رذالت هستند و مورد آشناییزدایی قرار میگیرد. سوی مرکزی مثلث عشقی آقای هامبرت است.
هامبرت مردی است روانپریش مبتلا به پدوفیلی. او به رابطه جنسی با کودک علاقه دارد. صفات هامبرت او را به عنوان شخصیتی آنتی پاتیک تعریف میکند و این آنتی پاتیک بودن بر خلاف الگوهای کلاسیک مثلث عشقی است.
شخصیتپردازی صورت گرفته برای لولیتا هم در راستای همین است. لولیتا دختری است گناهکار و هوسران که تجربه روابط جنسی متعددی را نیز داشته است. در مورد سوی سوم مثلث آقای کلر گوییلتی در ادامه صحبت میشود.
اولین ویژگی داستان لولیتا نوع روایت داستان است. این داستان از یکی از رایجترین انواع ادبیات مدرن در انتخاب روایت پیروی میکند. داستان تماما بر مبنای روایت یک راوی غیر قابل اعتماد استوار است. چنین نوعی از روایت مرزهای مابین واقعیت و خیال را مخدوش میکند و از سوی دیگر نوعی عدم قطعیت به داستان میبخشد.
این عدم قطعیت داستان را پیچیدهتر و رمزآلودهتر میکند. این رمزآلودگی چیزیست که تعلیق را در عمق داستان افزایش میدهد.
مخاطب از آنجا که نمیداند چه بخشی از روایتهای آقای هامبرت روایات ذهنی وی است و چه بخشی از آن توهمات و دروغهای او است داستان را با ابهامات بیشتری ادامه میدهد. در شخصیتپردازی آقای هامبرت فردی پارانویید تعریف میشود به همین دلیل شخصیت کلر کوییلتی و بدبینیهای راوی نسبت به آن بیماری پنداشته میشود. این امر همان چیزی است که غافلگیری را در انتهای داستان افزایش میدهد.
در داستان لولیتا اختلالات روانی زیادی دیده میشود. عمده این اختلالات را آقای هامبرت تعریف میکند. داستان از نظر روانشناسی آنقدر تاثیرگذار بود که اصطلاحاتی جمله عقده لولیتا و عقده آنابل را وارد علم روانشناسی کرد.
عقده لولیتا حاصل اختلالات و معضلات رابطهای میان پدر و دختر در بازه کودکی است. ممکن است در صورت غیبت پدر در دوران کودکی و بلوغ دختر نیز افزایش یابد. شخصیت لولیتا در داستان به واسطه این خلا به مردان بزرگسال که در جایگاه سنی پدرش است علاقه پیدا میکند و خود را درگیر روابط جنسی با آنها میکند.
لولیتا برای هامبرت مظهر معشوقه دوران کودکی است. نام معشوقه دوره کودکی او آنابل بوده است. آنابل در کودکی مرده و هامبرت به دنبال زنانی میرود که رفتارهای کودکانه داشته باشند و یا به مانند آنابل کودکان جذابی برای کامگیری یا رابطه جنسی باشند.
نکتهای که میبایست در مورد اینان به آن توجه کرد ترسیم هامبرت به عنوان یک شخصیت پدوفیل است. پدوفیل تمایل افراد بزرگسال به برقراری روابط جنسی با کودکان است. این رابطه جنسی با کودکان در امتداد عقده آنابل است. عقده آنابل نمایانگر غیبت یا عدم دسترسی به این معشوق است.
فرد حاوی این عقده در آینده به دنبال جایگزینی آن معشوق میرود. کاری که آقای هامبرت نیز میکند.
در مورد آقای هامبر عقدهای نسبت به فردی به نام کلر گوییلتی دیده میشود. کلر گوییلتی از سوی هامبر مرد محبوب زنها و نمایشنامهنویسی محبوب و کاردان توصیف میشود. کلر گوییلتی همان فردیست که قرار است نقش آنتاگونیست را بازی کند. اما در ¾ ابتدایی داستان ما کلر کوییلتی را در مقام یک آنتاگونیست نمیبینیم.
فقط یک حسادت بیمارگونه و روانپریشانه از سوی آقای هامبرت میبینیم. نکتهای که میبایست آن را از نظر راند این است که در آغاز حتی واقعیت وجودی آقا کوییلتی نیز محل تردید است.
در پایان داستان است که جایگاه هامبرت به عنوان قهرمان داستان تثبیت میشود. اینبار عشق او به لولیتا خودش را در قالب کمک نشان میدهد. او علیرغم آنکه میداند لولیتا او را فقط به دلیل مشکل مالیش خبر کرده اما باز هم به او کمک میکند. در همان لحظه راز اصلی داستان در مور کلر کوییلتی هم فاش میشود و ما در مییابیم که او در واقع از دخترانی نظیر لولیتا با رویای بازیگری سواستفاده جنسی میکند. کلر کوییلتی از این افراد برای بازی در فیلمهای هرزه نگارانه استفاده میکند.
در این لحظه به اول داستان باز میگردیم جایی که هامبرت برای محاکمه قتل آماده میشود و یک دوئل میان هر دوی آنها شکل میگیرد. در این لحظه ما عمل قتل هامبرت را منطقی میدانیم و کوییلتی را مستحق کشته شدن. این یک پایان شکوهمند و دراماتیک برای سرنوشت این سه تن خواهد بود که طی ان آقای هامبرت از همه رفتارهای غیر انسانیش تطهیر میگردد.
هامبرتی که از آغاز به سبب رفتارهای کودک آزارانه و زن ستیزانه مورد نفرت مخاطب قرار میگیرد به واسطه جوانمردی غیر متوقعانهاش خصوصیات غیر انسانیش در سایه قرار میگیرد و قهرمان داستان میگردد. در سوی دیگر آقای کوییلتی در پایان داستان و به سبب سو استفادهای که از دختران کرده ضد قهرمان نفرتانگیز داستان میشود و قتل او کاملا توجیهپذیر و مورد حمایت مخاطب قرار میگیرد.