پیش از هر چیزی در مورد هملت باید به این نکته توجه داشت که هملت یک تراژدی رنسانسی است. هملت داستانی است از شک و تردید. از شک و تردید نسبت به همه کس و همه چیز داستانی که طی آن هملت به مادر و عموی خودش بدبین میشود. این بدبینی تا جایی افزایش مییابد که او به دوستانش نیز بدبینی پیدا میکند.
هملت همنشینی دنیای انسان و مردگان است، میتوان به شکلی پیچیدهتر گفت هملت روایت پوچی دنیا است. هملت روایت این است که قدرت در کسری از ثانیه از بین میرود و این از بین رفتن به اندازه تقلبهایی که فرد انجام داده است برای وی ویرانگر خواهد بود.
هملت نمایشنامهای سترگ با درون مایههای پرشمار است. هملت هم به مانند بسیاری از تراژدیها جنون را در دل خود حمل میکند. جنون پس از روی دادن یک اتفاق بد از سر شتابزدگی.
فردی که با این جنون روبرو میشود معشوقه هملت است. در اینجا جوانب نقد روانکاوانه خودش را وارد داستان میکند. معشوقه هملت با یک تروما طرف است. و این تروما در واقع معشوقه هملت را از او میگیرد.
این تروما برای خود هملت هم اتفاق افتاده است. پس هملت هم باید رفتارهای جنونآمیزی از خود بروز بدهد. به مرور زمان در مییابیم که هملت خود نسبت به همه چیز تردید یافته است. این تردید نشانههایی از پارانویا را در خود دارد.
هملت به همه حتی از نزدیکترین دوستانش هم بدبین است. اما آیا او حق دارد؟ آیا این بدبینی معنادار است.
هملت خود را سرگردان در میان دنیاها میبیند، در این نمایشنامه هم مثل سایر تراژدیهای شکسپیری و رنسانسی گره داستان در خلال پرده دوم خودنمایی میکند. آنچه که هملت را در چنین مسیری قرار میدهد.
یک رویا است، تلفیقی از الهام، خواب و رویا. حضور روح از المانهای غیر واقعیست که در آثار شکسپیر نیز حضور دارد. همین المانهای غیر واقعی قهرمانها را در مسیر تراژیک خود غوطه ور میسازد.
هملت در مورد انتقام است، درون مایه اصلی هملت همین انتقام است. انتقام به خودی خود صفت مذمومی تعریف میشود. اما از این انتقام راه برون رفتی نیست. همانگونه که توضیح داده شد تلاش برای بررسی و تسلط بر قدرت انسان را در سراشیبی سقوط و نابودی قرار میدهد.
همین امر است که سبب میشود که کلادیوس باید نابود شود. کلادیوس آنتاگونیست اصلی داستان است. اوست که در مقابل هملت و در برابر وی قرار میگیرد. اما او تنها آنتاگونیست داستان نیست. به بیان دیگر میتوان ادعا کرد که نمایش هملت ویژگی خاصی دارد که آن را از سایر داستانهای کلاسیک متمایز میکند.
این امر به خاطر تعدد آنتاگونیستهای داستان است. ازدواج کلادیوس و مادر هملت او را به دیگر آنتاگونیست داستان تبدیل میکند. بعدها همه نزدیکان وی آنتاگونیست میشوند و این امر هملت را در برابر تمام اجتماع پیرامونی قرار میدهد و همین امر راهی جز نابودی برای هملت نمیگذارد و از آنجا که هملت خود با تمامی داستان در جنگ است این نابودی میبایست عمومی شود.
پایان داستان جاییست که در آن انسانی که به هیچ رسیده است باید انتقام بگیرد، او باید خودش را نابود کند که شرور داستان را نابود کند و هملت که اینجا به پوچی زندگی رسیده است و کلادیوس را میکشد. در انتها نیز هملت به مانند همه تراژدیها سرنوشتی جز نابودی نمییابد.