جوجو مویز این روزها دیگر نامی آشنا برای مخاطبان دنیای ادبیات بشمار میرود، نویسنده و روزنامهنگار انگلیسی که دو بار برنده جایزه سال رمان عاشقانه انجمن نویسندگان رمانهای عاشقانه شد. من پیش از تو کتاب عاشقانه معروفی است که در سال ۲۰۱۲ به نویسندگی مویز منتشر شد و در صدر پرفروشترین آثار سال قرار گرفت. به علت جذابییت و محبوبیت این داستان از رویش فیلم سینمایی نیز ساخته شده است. داستان در مورد (ویل) پسری اهل تفریح و پر از نشاطی است که طی یک تصادف توانایی حرکتش را از دست میدهد و دیگر قادر به ادامه تفریحاتش نیست و در سوی دیگر داستان (لو) دختری است که پرستار ویل میشود. در تقابلهای میان این دو شخصیت در آغاز متناقض، لو سعی میکند به ویل زندگی دیگری را نشان بدهد که ثابت کند زندگی ارزش ماندن را دارد و همچنین ویل به لو کمک میکند تا طعم شادی و تقریح واقعی، اعتماد بنفس و جذابیت را بچشد. این داستان کاملا درک متقابل بین دو فرد را به نمایش گذاشته است.
اما فیلم درام رمانتیک امریکایی که در سال ۲۰۱۶ به کارگردانی تیا شروک و بازی سم کلفلین (ویل) و امیلیا کلارک(لو) از روی این رمان و به همین نام منتشر گردید فیلمی کاملا متوسط است که نتوانسته موفقیتهای رمانش را پر رنگتر کند. در این فیلم عاشقانهای خالص و جذاب به نمایش گذاشته میشود که در میان این عشق آتشین ویل و لو مانعی بنام صندلی چرخدار ویل وجود دارد که تا حدودی فاصلهگذار این رابطه است ولی پایبندی شجاعانه به این رابطه با توجه به این مانع قابل توجه است. فیلمنامه این اثر را خود جوجو مویز نوشته است که یکی از نقاط مثبت این اثر سینمایی بشمار میرود، اشرافیت مویز بر روی داستان، تواناییاش در حذف پیچیدگیها و بخشهای غیر ضروری، توان نویسنده در تبدیل کردن دیالوگهای نوشتاری به دیالوگهای سینما و آماده کردن رمان برای فیلمنامه توسط نویسنده سبب شده تا فیلمنامه کار شسته و رفته باشد و مخاطب با داستان عاشقانه سادهتری در سینما طرف باشد؛ نکتهای که اما مانند شمشیر دو لبه عمل کرده است. آسانی داستان برای مخاطب از یکسو همراهی او را سادهتر کرده است اما سبب شده تا فیلم به غیر از پایانبندی غیرمنتظرهاش، از عدم وجود گرههای داستانی رنج ببرد. روایت این فیلم کاملا قابل پیشبینی است و در کلیشه درامهای رمانتیک بسیاری گیر افتاده است که همواره شاهدشان در سینمای متوسط بودهایم. نکته مثبت دیگر این فیلم، دو بازیگر نقش اصلی این فیلم است. امیلیا کلارک را پیشتر در نقش دنریس تارگرین در سریال گیم آف ترونز دیده بودیم و سم کفلین نیز چند سالی هست برای دوستداران سینما چهرهای آشناست. بازی روان و باورپذیر این دو بازیگر سبب شده تماشاگر به خوبی لحظات عاشقانه ناب و خالصشان برایش ملموس و قابل باور باشد، به طوریکه مخاطب با شادیشان مسرور و با غمشان محزون میشود.
امیلیا به طور جذابانه در مقابل صداقت دلنشین و ساده بودن بیش از اندازه، دلربایی دوست داشتنی داشت که با انتخاب لباسهای رنگارنگ و شادش تا حدودی موفق شد شخصیت جالبش را به نمایش بگذارد و البته استفاده درست و به جا و دلنشین از اجزای صورتش بسیار روی بیننده اثر میگذارد. و در مقابل کلفلین که چندسالی در قلعهی سفت و سخت خود که سرشار از ناامیدی وتنفر و زبان نیشدارش بود خود را محبوس کرده که با وجود شیرین و دوست داشتنی لو آرام آرام تغییر رویه در زندگیاش بوجود میاید. تقابل این دو کرکتر با بازی استاندارد بازیگرانش کمی بار فیلم را بدوش میکشد و مخاطب را با خود همراه میکند. در واقع تمرکز بالای داستان بر روی لو و توانایی کلارک در درآوردن این نقش باعث شده بسیاری از ضعفهای فیلم مانند کلیشهای بودن، عدم پرداخت کافی کرکترهای دیگر در فیلم، ضعفهای فیلمنامه، از دست رفتن کشش داستانی و تکنیکهای سینمایی و غیره پوشیده بماند؛ حال آنکه پس از پایان فیلم، وقتی که میدانیم این فیلم قرار نیست اثری ماندگار یا موثر و جاودانه مانند آثار شاهکار سینمایی باشد، مشخص میشود که ضعفهای این فیلم منجر به چه شدهاند!